
مریم مجتهد زاده با فارس گفتگو کرده که گزیده ای از آن بدین شرح است:
- با توجه به فرمایشات مقام معظم رهبری مبنی بر تغییر سیاستهای کاهش جمعیت مرکزامور زنان در ستاد ملی خانواده بررسیهایی را انجام داد که براساس آن به جای کتاب تنظیم خانواده در دانشگاهها کتاب شکوه همسرداری از سال تحصیلی جدید تدریس شود. به جز این کتاب دو کتاب دیگر تهیه شده که با انجام اصلاحاتی در دستور کار دانشگاه ها برای تدریس قرار میگیرد.
- کاهش جمعیت در شرایط فعلی کشور فاجعهای است که توسط استکبار مطرح شده و با هدف فروپاشی جمعیت مسلمانان در ایران طراحی شده است در حالی که همین کشورها خودشان به سمت افزایش جمعیت میروند از این رو ضروری است قوانین اصلاح شده و تدابیری در این مورد اندیشیده شود
EXarisfa.comEX<-m->http://tbzast.blogfa.com/post/116<-mm->با «تنظیم خانواده» خداحافظ کنید<-mmm->خطا از من است، می دانم.از من که سالهاست گفته ام " ایاک نعبد" اما به ديگران هم دل سپرده ام
از من كه سالهاست گفته ام "اياك نستعين" اما به ديگران هم تكيه كرده ام
اما رهایم نکن بیش از همیشه دلتنگم به اندازه ی تمام روزهای نبودن....
EXarisfa.comEX<-m->http://tbzast.blogfa.com/post/114<-mm->خطا از من است<-mmm->مردي خري ديد به گل در نشسته و صاحب خر از بيرون كشيدن آن درمانده.
مساعدت را (براي كمك كردن) دست در دُم خر زده قُوَت كرد (زور زد). دُم از جاي كنده آمد.
فغان از صاحب خر برخاست كه "تاوان بده"!
مرد به قصد فرار به كوچه يي دويد، بن بست يافت. خود را به خانه يي درافگند. زني آنجا كنار
حوض خانه چيزي مي شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هياهو و آواز در بترسيد، بار
بگذاشت (سِقط كرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نيز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گريزان بر بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچه يي فروجست كه در آن طبيبي خانه
داشت. مگر جواني پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايهء ديوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پير
بيمار فرود آمد، چنان كه بيمار در جاي بمُرد. پدر مُرده نيز به خانه خداي و صاحب خر پيوست!
مَرد، همچنان گريزان، در سر پيچ كوچه با يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش افگند.
پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش كرد. او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان
پيوست!
مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود را به خانهء قاضي افگند كه "دخيلم! . مگر قاضي در آن
ساعت با زن شاكيه خلوت كرده بود. . چون رازش فاش ديد، چارهء رسوايي را در جانبداري از
او يافت و چون از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به درون خواند.
نخست از يهودي پرسيد. گفت: اين مسلمان يك چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب مي
كنم.
قاضي گفت: "دَيتِ مسلمان بر يهودي نيمه بيش نيست. بايد آن چشم ديگرت را نيز نابينا كند تا
بتوان از او يك چشم بركند! و چون يهودي سود خود را در انصراف از شكايت ديد، به پنجاه دينار
جريمه محكومش كرد!
جوانِ پدر مرده را پيش خواند. گفت: "اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد، هلاكش كرده
است. به طلب قصاص او آمده ام.
قاضي گفت: "پدرت بيمار بوده است، و ارزش حيات بيمار نيمي از ارزش شخص سالم است.
حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بنشانيم و تو بر او فرودآيي، چنان كه يك
نيمهء جانش را بستاني! و جوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود، به تأديهء سي دينار
جريمهء شكايت بي مورد محكوم كرد!
چون نوبت به شوي آن زن رسيد كه از وحشت بار افكنده بود، گفت: "قصاص شرعاً هنگامي
جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حالي مي توان آن زن را به حلال در فراش (عقد
ازدواج) اين مرد كرد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. طلاق را آماده باش! مردك فغان
برآورد و با قاضي جدال مي كرد كه ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دويد.
قاضي آواز داد: "هي! بايست كه اكنون نوبت توست!
صاحب خر همچنان كه مي دود فرياد كرد: مرا شكايتي نيست. محكم كاري را، به آوردن
مرداني مي روم كه شهادت دهند خر مرا از كره گي دُم نبوده است
یاشیاسیز
EXarisfa.comEX<-m->http://tbzast.blogfa.com/post/112<-mm->خر من از کرگی دم نداشت!!<-mmm->تعداد صفحات : 78