مرغان بي پرواي جان با همت خون تا منتهاي عاشق پرواز كردند
گلهاي زينت بخش دين در خون غنودند درهاي بستان شهادت را گشودند
آن سبز سرداران قوم سربداران شعر ظفر را با رديف خون سرودند
شب زنده داران هيبت شب را شكستند بند علايق را زپاي جان گسستند
در راه حفظ و اعتلاي مكتب عشق با قدسيان روي سرير خون نشستند
در چشمه سار خون وضو كردند ياران برقبله گاه عشق، روكردند ياران
تير نماز آخرين خويشتن را در كاسه ي چشم عدو كردند ياران
كالاي جان را بي بها تقديم كردند پيوند خود را با خا تحكيم كردند
بر صفحه ي تاريخ خون ، شيران ايران جغرافياي عشق را ترسيم كردند
آنجا كه داد، از آتش بي داد، مي سوخت شمع عدالت در مسير باد مي سوخت
صبر و قرار بي قراران سبكبال چون شعله اي در دامن فرياد مي سوخت
وقتي به تير خصم جسمي پاره مي شد ياسنگري تخريب با خمپاره مي شد
آن لحظه خاك جبهه بوي عشق مي داد گويي كه درد، از دردمندي چاره مي شد
آنجا سراي دل، هواي ديگري داشت آهنگ جان دادن نواي ديگري داشت
نجواي جان سوز كميل شب نشينان در نيمه هاي شب صفاي ديگري داشت
دلدادگان در خون خراميدند ورفتند سرچشمه ي انوار را ديدند و رفتند
آن نفس هاي مطمئنه ، ارجعي را با شعر پيروزي سرائيدند و رفتند