loading...
سایت بزرگ چشمه
تعطیل شد بازدید : 112 سه شنبه 10 مرداد 1391 نظرات (0)

مرز بین رفتارهای سالم و ناسالم چیست؟ این سؤال بر اساس رویکردهای مختلف، پاسخ‌های متفاوتی در روان‌شناسی دارد.

در بسیاری از موارد، تشخیص رفتار سالم از ناسالم آن چنان که عامه تصور می‌کنند، کار راحتی نیست. حتی اگر این چنین تشخیص‌هایی بین مردم رایج باشند، ملاک قابل قبولی محسوب نمی‌شوند. روان‌شناسان بالینی سعی می‌کنند با تعیین ملاک‌هایی دقیق، مرز بین رفتارهای سالم و ناسالم را تشخیص دهند.

در این میان، نکته مهم آن است که هر رفتار در یک طیف مورد مطالعه قرار می‌گیرد. توضیح این موضوع با مثالی مؤثرتر خواهد بود. به عنوان نمونه، ترس، رفتاری است که می‌توان آن را در طیفی بین صفر تا صد بررسی کرد. ترس در حد صفر اگرچه در عمل به ندرت قابل مشاهده می‌شود اما رفتار چندان سالمی به حساب نمی‌آید.

کودک یا بزرگسالی را تصور کنید که از هیچ کس و هیچ چیز نمی‌ترسد؛ آیا احتمال آسیب‌پذیری چنین فردی زیاد نیست؟ برای حفظ سلامت و ایمنی در زندگی، وجود مقداری از ترس لازم است. احساس خطر و ترسیدن در بعضی از موقعیت‌های زندگی باعث دوام و بقای‌ ما می‌شود. اگر کسی به این دلیل که نمی‌ترسد به سیم لخت برق دست بزند، آدم جسوری به حساب نمی‌آید و به طور حتم این نوع نترسیدن، سر او را به باد خواهد داد.

هر چه در این طیف پیش‌تر رویم، جنبه‌های غیرعادی موضوع بیشتر خواهد شد. وقتی ترس به حدی برسد که روند زندگی عادی را مختل کند به اصطلاح روان‌شناسان به رفتاری مرضی تبدیل می‌شود و رفتاری ناسالم است. کسی از بلندی به حدی می‌ترسد که حتی حاضر نیست پشت‌بام برود؛ کودکی ترس مرضی در مورد مدرسه رفتن دارد؛ فردی که از ترس غرق شدن تا کنار استخر هم نمی‌رود؛ نمونه‌هایی از جنبه‌های ناسالم رفتار محسوب می‌شوند.

به این ترتیب، بسیاری از رفتارها مانند اضطراب، غم و حساسیت تا حدی عادی هستند و حتی وجودشان در زندگی لازم است. اما همین رفتارها وقتی به حدی افزایش یابند که روند عادی زندگی را دچار اختلال کنند و مشکلاتی را در ارتباط فرد با خودش و دیگران به وجود آورند جزء رفتاری مرضی و ناسالم قرار می‌گیرند.

محبت بیش از حد! مطالب گفته شده در مورد عشق و محبت نیز مصداق دارد. همان گونه که بی‌تفاوت بودن و به تعبیر عامیانه عاطفه نداشتن، رفتاری مقبول نیست، گاهی محبت شدید به رفتاری مرضی تبدیل می‌شود.

تصور زندگی عاری از عشق و محبت، امکان‌پذیر نیست. یکی از نیازهای مهم هر انسان این است که مورد محبت قرار بگیرد و به دیگران محبت کند. لازم نیست درباره فواید و آثار عشق و محبت و ضرورت‌های آن سخن بگوییم، چرا که بخش قابل توجهی از نوشته‌ها، آثار هنری و ادبی بشر در همین باره است. هدف همه فعالیت‌های بشردوستانه این است که انسان‌ها عشق و محبت را جایگزین جنگ و تنفر کنند.

زلزله بم را به خاطر دارید؟ موجی از نوع‌دوستی در ایران و جهان راه افتاد و عشق و محبت با تبلورهای مختلف در قلوب مردم فوران کرد. انسان‌ها حتی اگر عشق و محبت را فراموش کرده باشند باز هم در موقعیت‌هایی این نیاز را در زندگی خود باز می‌یابند و به آن روی می‌آورند. اما محبت مرضی چیست؟ گاهی شدت عشق و علاقه آدم‌ها به همدیگر به حدی است که به صورت پدیده‌ای دست و پاگیر و مشکل‌آفرین درمی‌آید.

محبت مرضی، وابستگی‌های شدید را به همراه می‌آورد که نتیجه آن به طور معمول چندان خوشایند نیست. گاهی انسان‌ها در عشق و محبت به یکدیگر تا حدی پیش می‌روند که تصور فقدان، هجران، بیماری و هر نوع آسیبی برای طرف مقابل را ناممکن و غیر قابل تحمل می‌پندارند. دوست داشتن فرزند، همسر، مادر، خواهر،‌ برادر و غیره و ناراحتی‌ برای غم و رنجی که بدان‌ها وارد می‌شود، غیر عادی نیست. اما اگر به عنوان یک انسان این اصل را بپذیریم که «زندگی در هر حال ادامه دارد و کسی که زنده است باید زندگی کند.»

باید به شدت مراقب این موضوع باشیم که با فقدان یا هجرانی، سر رشته زندگی را گم نکرده و همه چیز را بر باد رفته تلقی نکنیم. اگر از دیدگاه روان‌شناسی سلامت به موضوع نگاه کنیم دلایلی وجود خواهند داشت که ثابت می‌کنند باید مراقب ورود به مرحله مرضی محبت باشیم:

۱) هر انسان موجودی منحصر به فرد است که باید از توانایی‌های خود در زندگی حداکثر بهره را ببرد. اگر چه عشق و محبت یکی از ضرورت‌های زندگی است، اما هدف غایی زندگی خودشکوفایی و کمال است. در روان شناسی معنا‌گرا، حتی فقدان نیز در مسیر معنایابی و دستیابی به مفهومی جدید از زندگی توجیه می‌شود. حرف زدن و حتی تصور فقدان یا هجران عزیزی بسیار سخت است، اما اینها واقعیت‌هایی هستند که در زندگی همه حضور دارند و باید آمادگی‌های لازم برای مواجهه با آنها وجود داشته باشد. کسی که به دلیل وابستگی‌ عاطفی شدید با فقدان عزیزی، زندگی خود را از دست رفته و پوچ می‌پندارد باید تلقی خود از فلسفه و مفهوم زندگی را تغییر دهد.

۲) عشق و محبت در هر وجه آن، به معنای فدا شدن و نابودی نیست. محبت نباید به شکل زنجیری باشد که دست و پای انسان‌ها را دربند و گرفتار کند، تعبیر جبران خلیل جبران در این باره بسیار جالب و قابل توجه است. او وقتی از زناشویی سخن می‌گوید به زن و شوهر‌ها توصیه می‌کند: در همراهی خود حد فاصل را نگاه دارید، و بگذارید بادهای آسمان در میان شما به رقص درآیند. به یکدیگر مهر بورزید اما از مهر بند مسازید؛ در کنار یکدیگر بایستید، اما نه تنگاتنگ. زیرا که ستون‌های معبد دور از هم ایستاده‌اند،‌ و درخت بلوط و درخت سرو در سایه یکدیگر نمی‌بالند.

۳) زندگی پدیده‌ای پیوستاری است، نه تک مرحله‌ای؛ عده‌ای طول و عرض زندگی را اشتباه می‌گیرند و به تفسیر زندگی با حوادث و رویدادهای ریز و درشت می‌پردازند. منکر حوادث سرنوشت‌ساز در زندگی نیستیم، اما فراموش نکنیم که بعد از هر حادثه‌ای، اولاً زندگی ادامه دارد و ثانیاً چرخ بازیگر از این گونه حادثه‌ها بسیار دارد. به طور طبیعی هر سختی و هر رنج و غمی بر اساس شدت و ضعف خود، انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و گاهی آثار آنها تا آخر عمر هم از خاطر زدوده نمی‌شود. حتی در موقعیت‌های زیادی آثار اصلی یک موضوع غمبار مانند فقدان عزیزی، بعد از مدتی نمایان می‌شود و به مرور زمان، از درون، انسان را دچار فرسودگی می‌کند. واقعاً در بسیاری از شرایط سخت و ناگوار، به غیر از گفتن «خدا به انسان صبر بدهد» کاری نمی‌شود کرد. با این همه، زندگی یک پیوستار است و باید هر مرحله آن با مراحل قبل و بعد ارتباط داشته باشد. آنهایی که افق وسیع‌تری در زندگی دارند با سختی‌های زندگی بهتر کنار می‌آیند.

دوستی می‌گفت: زندگی سخت نیست، پیچیده است؛ و بیشتر ما در درک پیچیدگی‌های زندگی درمی‌مانیم نه در درک سختی‌های آن. یعنی سختی‌ها را می‌پذیریم اما پیچیدگی‌ها را نمی‌توانیم تفسیر کنیم. نمونه یابی برای توضیح ملموس موضوع، نمونه‌هایی از مصادیق محبت مرضی را در جایگاه‌های مختلف زندگی بیان می‌کنیم.

۱) عشق: همان گونه که عشق حادثه‌ای مهم در زندگی هر انسان تلقی می‌شود، شکست عشقی نیز ضایعه‌ای عمیق و دردناک به حساب می‌آید. افسردگی، اختلالات روانی و در موارد شدید‌تر خودکشی، در شکست‌های عشقی رواج دارد. اگرچه عشق‌هایی وجود دارند که با ارزش و صادقانه هستند اما در بیشتر موارد، عشق‌ها و به خصوص عشق‌های جوانی ساده‌انگارانه و سطحی‌اند. البته این موضوع در برخی فرهنگ‌ها با کاستی‌هایی در رفتار اجتماعی آمیخته است و جهت‌گیری عشق‌ها، اغلب رنگ جنسی است تا عاطفی. صرف نظر از این موضوعات، عشق می‌تواند تلاشی برای معنایابی در زندگی تلقی شود، اما عشق‌های شدید و گاهی فراتر از دو آتشه، می‌توانند عواقبی وخیم‌ بر جای بگذارند. لازم به یادآوری است که شاید این عواقب وخیم همیشه وجه منفی نداشته باشند و چه بسا نتایج مثبتی نیز به بار بیاورند اما در هر حال، پایان یک شکست عشقی شدید به هر دلیلی که باشد نگران‌کننده است و باید مراقبت‌های لازم به عمل آید.

۲) زن و شوهری: جایگاه محبت و دوست داشتن در زن و شوهری در طیفی جالب قرار می‌گیرد و به همین دلیل سوژه‌های طنز زیادی در این باره وجود دارد. زن و شوهرهایی هستند که چشم دیدن همدیگر را ندارند و در مقابل، زن و شوهرهایی را می‌توان یافت که به اصطلاح جانشان برای هم درمی‌آید. گاهی زن و شوهر به قدری یکدیگر را دوست دارند که به وابستگی عاطفی شدید منجر می‌شود و در موقعیت‌های بحرانی مانند فقدان یکی از طرفین، زندگی طرف مقابل هم مورد تهدید قرار می‌گیرد.

EXarisfa.comEX<-m->http://ravanshenasan.mihanblog.com/post/105<-mm->بیماری محبت<-mmm->
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
امیدواریم لحظات خوشی را دراین سایت سپری کنید واز مطالب و امکانات آن لذت ببرید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شمادرباره مطالب این وبلاگ چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 173
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 298
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 305
  • بازدید ماه : 349
  • بازدید سال : 3,191
  • بازدید کلی : 189,900
  • کدهای اختصاصی