loading...
سایت بزرگ چشمه
تعطیل شد بازدید : 101 دوشنبه 09 مرداد 1391 نظرات (0)
داستان های کوتاه و خواندنی

زن جوان انباری را گشت و صدا زد:
-ایوب ...ایوب ....بازی تمومه مامان. اینقدر منو حرص نده. فکر می‌کنم رفتی تو کوچه، دوباره گم شدی. اون وقت آواره کوچه و خیابون می‌شم‌ها! ...

صدایی به گوش نرسید. زن جوان از زیرزمین بیرون آمد. توی باغچه را نگاهی انداخت و پشت بوته‌ها را گشت. نگاهی به ایوان انداخت، نگاهی به بشکه‌های گوشه‌ حیاط. به سمت آنها رفت. خم‌شد و پشت بشکه‌ها را نگاهی انداخت. پسرک پشت بشکه‌ها بود. توی خودش چمباتمه زده بود و با لبخندی از سر شیطنت به زن نگاه می‌کرد.

EXarisfa.comEX<-m->http://postman13.mihanblog.com/post/1268<-mm->مادر و پسر<-mmm->
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
امیدواریم لحظات خوشی را دراین سایت سپری کنید واز مطالب و امکانات آن لذت ببرید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شمادرباره مطالب این وبلاگ چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 152
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 216
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 223
  • بازدید ماه : 267
  • بازدید سال : 3,109
  • بازدید کلی : 189,818
  • کدهای اختصاصی