loading...
سایت بزرگ چشمه
تعطیل شد بازدید : 70 دوشنبه 09 مرداد 1391 نظرات (0)
داستان های کوتاه و خواندنی

جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه.
مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه.

موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت جانی وحشت زده شد...

لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو دیده ... ولی حرفی نزد.
EXarisfa.comEX<-m->http://postman13.mihanblog.com/post/1269<-mm->خدا نظارگر ماست<-mmm->
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
امیدواریم لحظات خوشی را دراین سایت سپری کنید واز مطالب و امکانات آن لذت ببرید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شمادرباره مطالب این وبلاگ چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 74
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 100
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 107
  • بازدید ماه : 151
  • بازدید سال : 2,993
  • بازدید کلی : 189,702
  • کدهای اختصاصی